ترسهایی در من هست، در تضاد با هم. و در تضاد با من. ترس از تنهایی، و ترس از تنها شدن. گئورک مي گويد: من نیاز دارم به چیزی ارج بگذارم و به آن عشق بورزم و زنده گی خود را وقف آن کنم. من می گویم به کسی. به تـو. اما ما قرار گذاشته ایم که در مه زندگی نکنیم. خیال پردازانِ خوبی نیستیم. مصرانه چشم هامان را باز نگه می داریم. با همه ی اینها تو هم چنان مخاطب خاص ِ پنهان همین سطور هستی.
1 comments:
dare jaleb mishe:-d
Post a Comment