Wednesday, February 16, 2011


تعطیلات تمام شد. می گویم تعطیلات تا یک بهانه‏‏ای چیزی باشد برای کاری نکردنِ این یک هفته ده روزی که گذشت. برای این تا لنگ ظهر خوابیدن‏ها. برای تنها صد و شصت هفتاد محاکمه خواندن. فقط کوبریک خوب دیده ام. مثلا قرار بود الکترونیک بخوانیم؛ من الکترونیک، هادی ماشین. که برویم فردا ببینیم اگر بخوانیم اوضاع‏مان چجور است. غروب هادی  زنگ زد برای چه برویم؟ وقتی عابد که امسال وقتش هست نمی رود ما چرا برویم؟ [ وقتش هست مثل زن های پا به ماه مثلا:دی] تصویب شد: نمی رویم 

تعطیلات تمام شد، و هر روزش قرار بود آخرین روز تنبلی من باشد، مثلا. این همه هیچ کاری نکردن همه‏اش انگیزه می شود برای یک شروع بزرگ. امیدوارم من. روی تمام بردهای الکترونیکی دانشگاه نوشته بود که نوشتن هدف روی کاغذ رسیدن به هدف را هزار برابر می کند. من به این چیزهای روانشناسانه هیج وقت اعتقاد نداشته ام البته. اما نشستم نوشتم که روزهای پیشِ رو را چه کار می خواهم بکنم.که فلان فیلم‏ها را ببینم، فولان کتاب‏ها را بخوانم. در‏مورد درس‏ها چیزی ننوشتم هنوز. چه عجله‏ای هست حالا.

حالا که فکر می کنم، چرا تعطیلاتم از شنبه تمام نشود؟ امیدوارم نشود از این شنبه‏هایی که معتادها برای ترک‏هاشان تعیین می کنند.

0 comments: