Monday, October 18, 2010

برای سخاوت پروردگار

آنا آخماتووا ِ روس در دفتر فوج پرندگان سفید* می نويسد:
" پنداشتیم تهی دست و بی چیزیم،
اما زمانی که آغاز شد از دست دادن همه چیزی،
هر روز برایمان خاطره شد،
آنگاه شعر سرودیم
برای همه ی آنچه داشتیم،
برای سخاوت پروردگار. "
آخر هفته گذشته که به علت تعمیرات داخلی خانه مان – خانه ی پدریَم – موقتا به خانه ی جدید نقل مکان می کردیم چیزی شبیه همین شعر بود. کلی خاطره ی فراموش شده در گوشه كنار خانه مان زنده شد.
* خاطره اي در درونم است ترجمه ي احمد پوري.

1 comments:

astigmat said...

گوشه به گوشه اش.. دختركي داره بازي ميكنه ، روو كاشياي توو حياط لي لي بازي ميكنه .. كفشاي پاشنه دار مادرشو پاش كرده و لي لي ميره دور از چشم مادر... دووورتر ازون ، خيلي جووني مادر و پدر ديده ميشه ، از مدرسه برگشتنا و ..اوووه كه چقدر حجم گفتنش نــانوشتنيه چقدر..