Wednesday, October 6, 2010

The Noise

صداها واقعی ترین چیزها در خانه ی من هستند. پررنگ ترین ها و نزدیک ترین ها. درِ خانه ی همسایه ی آنور خیابان که بسته می شود انگار یکی وارد خانه ی من می شود. یا شاید هم یکی دارد بیرون می رود. موتور ها انگار دارند از توی هال خانه ی من توی خیابان کشاورز می پیچند. صدای ترمز ماشین ها روی کاشی آشپزخانه ام حس می شود. صداها واقعی ترین چیزهای این خانه هستند. صدای منظم جاروی رفتگر محل که هنوز ندیده امش انگار پشت راحتی من کشیده می شود. اگر صدای موسیقی را ببندم صداها خفه ام می کنند. صداها مشکل ترین چیز خانه ی من هستند. هنوز راه حل مناسبی برایش پیدا نکرده ام. ساعت خوابم را دارم با ساعت شلوغی محله تنظیم می کنم. من وقتی خوابیده ام مرده ام. اما اینجا، از تنهایی، از ترس شاید، زود بیدار می شوم. هنوز به صداهایی حساسیت دارم. به صدای در مثلا. باید تحمل کنم. و امیدوار باشم وقتی که هوا سردتر شود، مردم آغوش درون خانه را برای هر چیزی رها نکنند و هی  آن درهای کذاییشان را به هم نزنند. که من هی فکر نکنم یکی دارد می آید ،یا یکی دارد می رود. هوا که سردتر بشود موتورها کم تر می شوند و آنهایی که مقاومت می کنند مثل حالا نمی توانند گازشان را تخت کنند. هوا که سردتر بشود و فرض بارانی بودن هوا را هم بپذیریم ماشین ها آرام تر می رانند و لازم نیست هی به صدای ترمز زدنشان از سر پل تا سر خیابان شرقی ساختمانم گوش بسپارم. هوا که سردتر شود پنجره های خانه ام بسته می شود و آن وقت شاید مشکل ترین چیز خانه ام صداها نباشند. به این زودی ها نباید صدای موسیقی را ببندم..

1 comments:

astigmat said...

چه اینجا خوبه ..

دنبالش میکنم :)