Wednesday, November 10, 2010


1
آینه ها دروغ می گویند، تغییرات دراز مدت را پنهان می کنند. فقط به درد این می خورند که صبح ها شلختگی موهایت را مرتب کنی، گوشه ی چشمت را پاک کنی و از این کارها. نبايد به شان اعتماد كرد. باید در بازه های زمانی منظم، نامنظم حتی، آدم از خودش عکسی داشته باشد؛ یک روز از توی کمد درش بیاورد و بگذارد کنار آینه، يك چشم ش به اين باشد، ‌يكي به اين. آن موقع معلوم بشود که چقدر پدرش در آمده. بعدش نمی دانم چکار می تواند بکند، ولی فهمیدن اینکه آنقدر ها هم بهش خوش نمی گذرد فکر می کنم لازم باشد.

2
وقتی جلوی " متولد: " فرمها، 69 را می نویسم هنوز فکر می کنم همان پسرک 16 – 17 ساله ام که می خواست زودتر هیجده سالش تمام شود، آدم بزرگ بشود برای خودش. که گواهینامه بگیرد مثلا. هنوزم بعد پشت نویسی چک ها منتظرم متصدی آن طرف بگوید مبلغ چک را نمی تواند به من بدهد، که من باید به پدر زنگ بزنم. شاید دو سال خیلی به نظر نرسد، ولی... نميدانم چه. شايد مي خواستم بگويم عكسهاي آن روزهايم با تصوير حالاي آينه ام خيلي تفاوت دارد. تفاوتي كه بيشتر از دو سه تا تقويم خاك خورده به چشم مي آيد.

1 comments:

Unknown said...

:-|

اون شب واس این پست حرف داشتم و گفتم هم، اما هر چـــی این کامنت دونی ِ چیزوتو دسکاری کردم نشد. فک کردم سیوش کردم حرفمو، ولی میبینم نه :-w



مهم اینه سلولای خاکستری ِ مخم کار میکنه :->