Wednesday, November 10, 2010

چوب اره کردن هاینس با برادرش؛ ار سام ثینگ لایک دت.


1
کلاسم تشکیل نشده بود. داشتم نیم ساعت چرت بعدازظهری ام را می زدم.. هوس چای کردم. تصمیم گرفتم کتری را روی گاز بگذارم که وقتی بیدار می شوم آماده شده باشد. بلند شدم، کتری شیردار لعابی سرمه ای را که قاطی ظرف های دیشبی خیلی تمیز به نظر نمی آمد را برداشتم. آب گرم را باز کردم، کمی مایع رویش ریختم و خوب آن را شستم. داخل ش را هم تمیز کردم. رسوبات سفید ریز و درشت همه جای ظرفشویی را گرفته بود. سه بار دیگر آب کشیدمش که بوی لیموی مایع ظرفشویی را ندهد. آب سرد را باز کردم تا نزدیکی دسته تویش آب ریختم و آن را روی گاز گذاشتم. دستم را خشک کردم. غلت که زدم یادم نمی آمد که زیرش را روشن کرده ام یا نه. رفتم دیدم کتری همانطور که صبح گذاشته بودم به همان کثافتی شب قبل روی کابینت افتاده. کلن این روزها، این جوری است.
2
تنهایی مرز واقعیت و خیال را می شکند. خواب هایت تا نیمه ی واقعیت پیش می آیند. و واقعیت کرانه ی خوابهایت را فتح می کند. نمی دانی چه چیز را واقعا گفته ای، کدام را واقعا دیده ای، و چه کاری را واقعا انجام داده ای. در مورد خاطره های این روزهایم تردید دارم. باور نمی کنم که بعضی شان اتفاق افتاده باشند/ که بعضی شان اتفاق نیفتاده باشند. جمله هایی که می خواهم بگویم را فکر می کنم گفته ام. کارهایی را که انجام نداده ام را فکر می کنم انجام داده ام. باید دنبال نشانه ها باشم. باید حواسم به بوی کبریت و لیموی لای انگشتام باشد....به سنت باکس گوشیم، به تقویمِ روی دیوار، به دفترچه ام.. تنهایی مرزها را بر می دارد. شک می کنی. به خودت، به خاطره هایت، به زندگی ات. تو را از خودت دور می کند. سرگردان ـت می کند. سرگردانی گوشه نشینت. بعدش دیگر کاری از دستت بر نمی آید. و در تنهایی غرق می شوی. تنهایی وحشتناک است. ولی به تو می گویم: هر چیزی که ممکن باشد مرا دوباره به این تنهایی بازگرداند بیشتر می ترسانَدم.
3
شاید هم به خاطر تنهایی نباشد. نمی دانم. به هر حال من خوب پیش نمی روم.

1 comments:

hezer dornaye kaghazi said...

چند وقت پیشا.. یه روز که از خواب بیدار شدم
شستم خبر دار شد شبی که گذشت بی سر و ته ترین شب زندگیم بوده
تقریبا تمام روز رو داشتم با اون خواب و.. کلنجار می رفتم..
کجاش خواب بود کجاش واقعی..
هنوزم گاهی بهش فکر می کنم.
نوشتنت بد جوری ما را به گذشته می کشاند رفیق. خیلی کوچیکیم...