1
I’m just the pieces of the man I used to be
too many bitter tears are raining down on me
I’m far away from home
and I’ve been facing this alone
for much too long
I feel like no-one ever told the truth to me
about growing up and what a struggle it would be
in my tangled state of mind I’ve been looking back to find
where I went wrong..
too many bitter tears are raining down on me
I’m far away from home
and I’ve been facing this alone
for much too long
I feel like no-one ever told the truth to me
about growing up and what a struggle it would be
in my tangled state of mind I’ve been looking back to find
where I went wrong..
2
طاعون را یادم نمی آید کِی خواندم. شاید خیلی دور باشد که اسم شان را هیچ یادم نمی آید. اما پررنگ ترین تصویری که از آن همیشه در ذهنم هست –پررنگ تر از مبارزات ناامیدانه ی قهرمان ِدکتر داستان در لابلای مرگ حتی- آن کارمند بازنشسته ی شهرداریست که به کمک دکتر می آید. آن بخش هایی که او می خواهد رمانی بنویسد که وقتی برای هیئت داوری بخواند بلند شوند، کلاهشان را بردارند و تعظیم ش کنند. همو که رمانش در صفحه ی اول، برای بهترین کلمات، بهترین توصیفات، برای بهترین ها درجا می زند. اسبی که آن جاده ی جنگلی می گذرد رنگ عوض می کند، گلهای حاشیه راه هم مرتب عوض می شوند. آن سواره هم. همان که یک شب می افتد می میرد بدون هیچ اتفاقی که افتاده باشد. منظورم چیزی است که خودش می خواست. کامو او را در حاشیه گذاشت و با کنار گذاشتن ـش آینه را مقابل مایی گرفت که داریم به آن شب تاریک نزدیک می شویم بی آنکه به صفحه ی دوم ِ چیزی رسیده باشیم.
* قفسه ی آثار دکتر سروش هم به طبقه ی دوم شهر کتاب اضافه شد. البته کتاب های آن قفسه را که باز می کنی با لحن مودبانه ای صفحه ی نخست ش نوشته که کتاب توسط ناشر باز بینی شده و اینها. یعنی اینکه چیزی که میخواهی از فیلترهایی رد شده. یعنی اینکه یک چیزهایی باید برود کنار آن همه چیزهایی که دارد خاک می خورد. یعنی اینکه اصلا دنبال چه می گردی؟ برو همان پی دی اف ات را بخوان برادر من!
1 comments:
من از سروش بدم می اد.
به خصوص نوشته هاش
Post a Comment