پیش تصویر پس ضمیمه: یه مامان بزرگ شیرین. با پیرهنی سرمه ای بلند با گلای ریز سفید و قرمز که رنگ قرمزش دیگه به صورتی می زنه. که تا مچ پاش اومده. با یه روسر سفید سفید. با همون مدلای روسری بست های خودشون.
آدم ها: من و مامان بزرگ.
[لی لی لی] مثلا زنگ تلفن روی طاقچه خونه ی بابابزرگ.
اون ور خط عمه است، از یه شهر دور. احتمالا شارژ نداره. دو سه تا بوق که می خوره قطع می کنه.
بعدش یه جوری که انگار یادش بیفته کسی اینجا نیست که بتونه شماره بگیره و زنگ بزنه براش دوباره زنگ می زنه.
من زودی برمی دارم : سلام، من زنگ می زنم الان. گوشیُ می ذارم.
بعد بیست سی ثانیه شاید، گوشی دست شه هنوز. با فاصله ی نامنظم الو الو میگه و منتظر جواب منه.
گوشیش ایراد داره. یه ماهه که ایراد داره. شایدم بیشتر. صداش می آد، صدا ما نمی ره اما.
متوجه می شم من مثه اون دارم بی هوده تلاش می کنم.
مامان بزرگ نشسته روبروم. گوشیُ می ذارم. می گم صدام نمی رفت.
کمی مکث می کنه، میگه سیم پشتشو دست بزن درست می شه.
می گم وصله اون. گوشی عمه ایراد داره.
باز هم کمی صبر می کنه می گه با گوشی خودت چرا زنگ نمیزنی.
براش شماره می گیرم. باز هم صدامون اما نمی ره.
می پرسه راه دوره صدا نمی ره حتما. نه؟
می گم نه فکر نکنم. بذار بره خونه خودش زنگ می زنه.
بالاخره از یه جایی زنگ می زنه. که بعدش راحت حرف می زنیم.
اون ور خط عمه است، از یه شهر دور. احتمالا شارژ نداره. دو سه تا بوق که می خوره قطع می کنه.
بعدش یه جوری که انگار یادش بیفته کسی اینجا نیست که بتونه شماره بگیره و زنگ بزنه براش دوباره زنگ می زنه.
من زودی برمی دارم : سلام، من زنگ می زنم الان. گوشیُ می ذارم.
بعد بیست سی ثانیه شاید، گوشی دست شه هنوز. با فاصله ی نامنظم الو الو میگه و منتظر جواب منه.
گوشیش ایراد داره. یه ماهه که ایراد داره. شایدم بیشتر. صداش می آد، صدا ما نمی ره اما.
متوجه می شم من مثه اون دارم بی هوده تلاش می کنم.
مامان بزرگ نشسته روبروم. گوشیُ می ذارم. می گم صدام نمی رفت.
کمی مکث می کنه، میگه سیم پشتشو دست بزن درست می شه.
می گم وصله اون. گوشی عمه ایراد داره.
باز هم کمی صبر می کنه می گه با گوشی خودت چرا زنگ نمیزنی.
براش شماره می گیرم. باز هم صدامون اما نمی ره.
می پرسه راه دوره صدا نمی ره حتما. نه؟
می گم نه فکر نکنم. بذار بره خونه خودش زنگ می زنه.
بالاخره از یه جایی زنگ می زنه. که بعدش راحت حرف می زنیم.
1 comments:
با همین پرده ی اول ما رو کشوندی تو خاطرات مادربزرگ خدا بیامرز خودمون
طفلی هیچ خیری از نوه هاش ندید
تلفنش همیشه قطع و وصل میشد. داغون بود راستشو بخوای. مثل رادیوش
گل های مال اونم صورتی بود
از همون اول.
حقشه الان بزنم زیر گریه. انصافا. حوصله ی تبعاتشو ندارم ولی...
هیی. .
مادر بزرگ هم
که برای همیشه
رفت. .
Post a Comment