Tuesday, January 11, 2011

من به تو معتادم.
به نوشتن معتادم؛
به نوشتن از تو،
و به نوشتن برای تو.

اما دست هایم که به تو نمی رسند،
به نوشتن هم..

6 comments:

asTg.mat said...

منم معتادم ، هی ترك ميكنم ، اما مگه خارج ميشه از خونم؟ توو خونم جريان داره ؛ استعداد نداشتن و نتونستن و حرفی نداشتن و سكوتِ بزرگم حاليش نيس ؛ منطق سرش نميشه

Anonymous said...

مخاطب خاص داشتن شيرينه ؛ اما خطرناك، از نظر بقاي يك وبلاگ. گرچه گمونم تو فرق داري از اين لحاظ!

آستيگ said...

anonymous هم من بودم كه اسممو يادم رف بگم

هزار درنای کاغذی said...

باید بمانم و در بزم ندامت پایکوبی کنم...
ما تمام شده ایم ..
می دانی؟
امشب تنها رویایمان است که چشم بر هم خواهد گذاشت...

kaj said...

motad!
salhast ke motadam...:-(
-----------------------------------
poste ghamgini bud!

narsis said...

کمی راه افتاد دوباره وبلاگم

قصه دلتنگي هاي ترا ، فقط گچ هاي پوسيده ي ديوار مي دانند که بي صدا مي ريزند و آهي خاموش مي رانند